سومین دوره المپیاد ورزشی دانشجویان یادواره شهید محمود برزگری فیروزآبادی هم اکنون در حال برگزاری است که خلاصه ای از زندگی نامه و خاطرات این شهید گرانقدر در ادامه آمده است
شهید محمود برزگری فیروزآبادی
نام پدر: علی
محل تولد: میبد
تاریخ تولد: 1343
سال ورود به دانشگاه: 1361
رشتة تحصیلی: معارف اسلامی و اقتصاد
تاریخ و محل شهادت: 18/1/1366 شلمچه (غرب کانال ماهی)
عملیات کربلای 8
زندگینامه : کشور بدون روحانی مانند کشور بدون طبیب است
محمود در سال 1343 در فیروزآباد میبد در خانوادهای به تمام معنا مؤمن دیده به جهان گشود. وی ضمن طی مدارج آموزشی، از محاسبت با اهل علم و تقوا کسب علم و فضیلت میکرد. تشکیل انجمنهای اسلامی در مدارس میبد و کلاسهای عقیدتی جزئی از اقدامات این شهید در مدارس بود. وی با معدل کل 09/19 موفق به گرفتن دیپلم شد. وقتی از انگیزه وی در انتخاب رشته معارف اسلامی و اقتصاد پرسیده میشد، جواب میداد اگر کنکور میدادم، شاید در رشته پزشکی هم قبول میشدم اما امام عزیزمان فرمودند کشور بدون روحانی مانند کشور بدون طبیب میماند.
خاطره 1: صدای گریه را بلند نمیکرد تا ریا نشود
محمود در آخرین دفعهای که به جبهه اعزام میشد، برخلاف دفعات قبل، لباسهای نو برداشت و به همراه خود برد.
در ظهر روز قبل از عملیات، رزمندگان همه مشغول استراحت بودند و اکثراً خواب بودند ولی محمود بلند شده بود و سر را بر زانوان گذاشته و آهسته آهسته یک چیزی را زیر لب میگفت و گریه میکرد و این گریه چنان بود که در ضمن اینکه اشک زیادی میریخت، ولی اصلا صدایش بلند نمیشد تا مبادا ریا شود و حتی من که در کنار او خوابیده بودم و این کار او را نظاره میکردم صدای گریه و زمزمههای او را نمیشنیدم.
خاطرهای که در شب قبل از عملیات، این شهید از خود بر جای گذاشت، سخنرانی دربارة مقام و کار و فعل شهید بر طبق آیات قرآن خصوصا آیة 111 سورة توبه «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم ﺑﺄن لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون» (التوبه/ 111) بود. این سخنرانی چنان عاشقانه و عارفانه صورت گرفت که خیلی از رزمندگان در آن شب به تزکیه نفس و تقوا و آمادگی او برای وصال دوست پی بردند.
خاطره 2: مگر تو مزد جبهه را از او میخواهی؟!
روزی از جبهه باز میگشتیم. در بین راه به خاطر خراب شدن اتوبوس مجبور شدیم سوار بر یک کامیون شویم و به سوی شهر خود برویم. در هنگام حساب کردن کرایه، من که لباس بسیجی بر تن داشتم به راننده گفتم: حساب ما (بسیجیان) با سایر مردم فرق دارد. در همین لحظه ، ناگهان محمود ناراحت شد و آهسته با من پرخاش کرد و گفت: مگر تو مزد جبهه را از او میخواهی؟! من از گفته خود خیلی پیشمان شدم و کرایه را کامل پرداختیم.