فرزند آیت الله باقری کنی در یادداشتی از خاطره ترور نافرجام معظم له در هفده خرداد 1361 سخن گفت.
به گزارش دانشجویی و فرهنگی؛ فرزند آیت الله باقری کنی در یادداشتی از خاطره ترور نافرجام معظم له در هفده خرداد 1361 سخن گفت.
متن این یادداشت به شرح ذیل میباشد:
هفده خرداد شصت و یک بود. درسام تموم شده بود و تعطیل شده بودم. شیطون بودم و تو خونه اذیت می کردم. مادرم به حاج آقا گفتند: حاج آقا، ترو به خدا با خودتون ببرینش کمیته...
بیرون جاده کن، ماشین اسکورت هم اضافه شد. حرکت می کردیم و حاج آقا با راننده و محافظ گعده می کردند و اونا هم کیف هم صحبتی با حاج آقا رو.
تو خیابون جمهوری، قبل از چراغ استقلال، تو ترافیک بودیم. صدای رگبار پیاپی اومد. محافظ پشت بی سیم به ستاد کمیته خبر می داد. این قدر هول شده بود که به جای کد، می گفت: ستاد!ستاد! ما را ترور، ما را ترور...
حاج آقا گردن من رو گرفت و سرم رو زیر صندلی چپوند.در همون حال می گفتند:جواب خودم رو می تونم بدم،جواب مادرت رو چی بدم...
رسیدیم بهارستان و رفتیم کمیته مرکز...
اول حاج آقا رفتند سراغ بچه های اسکورت، ماشین شون سوراخ سوراخ شده بود، حتی شیشه عقب اما به لطف خدا نه شیشه ریخته بود و نه تیری به بچه ها خورده بود...
چند لحظه بعد این خوشحالی رنگ دیگه ای گرفت. دو تا از تکاورای یه ماشین تکاور کمیته که مشغول تامین امنیت نامحسوس بودن، با طعمه یه ماشین قبلا دزدیده شده، می رن برای شناسایی، که منافقین میان و دو تا تکاور جان بر کف دیگه رو که تو ماشین مونده بودن رو به رگبار می بندن...
دو ماه قبل از اون هم، هفدهم فروردین شصت و یک، یه بمب زیر ماشین حاج آقا می اندازن که سر میخوره و می ره زیر ماشین اسکورت. سه تا از بچه ها شیرجه می زنن بیرون ماشین و شهید حسین حسینیان تکه تکه می شه. مادرش تا می بینه حسین نیومد، می ره غسل شهادت بجا میاره...
حالا بعد از سی و پنج سال، رسیدیم به هفده خرداد نود و شش و با تصاویری شبیه اون روزا وادامه همون راه.
همون راه ادامه پیدا کرد با محافظی که برای دفاع از امنیت انقلاب، پیکر مطهرش رو فدای امنیت من و شما کرد.
هفده خرداد نود و شش، مادر جواد هم با زبان روزه، غسل شهادت کرد...
افطار آن شب شهید بزرگوار جواد تیموری چقدر دیدنی بوده...ضیافت امشبش سر سفره مولای بی سرش چقدر رشک برانگیزه...
مبارکت باشه...
پیوستنت به "تکاورا" و "حسین ها"ی دهه شصت، گوارای وجودت..