محمدمهدی سیار در آخرین پست کانال تلگرامی خود از شعرخوانی در محضر انقلاب سخن میگوید.
به گزارش دانشجویی و فرهنگی؛ محمدمهدی سیار در آخرین پست کانال تلگرامی خود از شعرخوانی در محضر انقلاب سخن میگوید.
در سالروز ولادت کریم اهلبیت حضرت امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، جمعی از اهالی فرهنگ، شعر و ادب فارسی میهمان ضیافت افطار رهبر انقلاب شدند. در این دیدار که همزمان با اقامهی نماز مغرب و عشا و صرف افطار آغاز شده، تعدادی از شاعران جوان و پیشکسوت کشورمان و همچنین تعدادی از شاعران فارسیزبان غیر ایرانی به قرائت اشعار خود در حضور رهبر انقلاب میپردازند.
محمدمهدی سیار دانشآموخته دانشگاه امام صادق(ع) در روایتی از این جلسه طی پیامی در کانال تلگرامی خود نوشت:
ردیف دوم نشسته بودم، تقریبا روبروی آقا. سال گذشته وقتی شعر خوانی ها داشت تمام میشد آقا خواستند من هم شعر بخوانم و خواندم: دو نیمایی کوتاه و آن غزل عاشقانه (چگونه در خیابانهای تهران زنده میمانم...)
امسال دیگر گفتم با خیال راحت مینشینم و شعر میشنوم. شعرهای خوبی هم خوانده شد، از خود علیرضا قزوه که اول جلسه غزلی خوش ساخت خواند با ردیف "سلام"، تا علی محمد مؤدب که مثنوی معروف بابا رجب را خواند و مهدی جهاندار که غزل فتنه اش را و سید حمید برقعی و محمد زارعی و محمد سهرابی و محمد ناصحی و آرش پور علیزاده و... همه که خواندند آقا گفت فاضل نظری هم شعر بخواند و فاضل غزلی شیوا خواند و به قول خودش تقریبا عاشقانه. ساعت از یازده و نیم هم گذشته بود، اینجای جلسه معمولا آقا از دکتر حداد عادل و جناب محمدی گلپایگانی میخواست شعر بخوانند و بعد هم که سخنرانی. آقا با لبخند گفت حالا نوبت "خاصه خرجی" های خود ماست! و اشاره کردند به صندلی های سمت راست که دکتر حداد و آقای گلپایگانی نشسته بودند اما چون وقت گذشته بود فقط دکتر حداد شعر خواند. یک مرتبه آقا چشم گرداند سمت من: آقای سیار! شما چیزی نمیخوانید؟ حسابی غافلگیر شده بودم اما از آنجا که در طول جلسه مدام یک رباعی از کتاب یادآوری توی سرم چرخ میخورد و از وقت اضافه جلسه هم گذشته بود، بی درنگ گفتم چشم، فقط یک رباعی میخوانم.
میکروفن را آوردند، بسم اللهی و سلامی و فراموشی و فراموشی! چند ثانیه ای سکوت کردم اما رباعی بالکل از ذهنم پریده بود! از چار گوشه مجلس هم همهمه "غزل بخوان... غزل بخوان" در گوشم بود و مزید حواس پرتی! عذر خواستم و گفتم: از ذهنم رفت! آقا با مهری پدرانه بیتی خواند در ستایش فراموشی. اجازه خواستم غزلی بخوانم که مکتوبش همراهم بود. غزلی پنج بیتی.
آخر سر هم عذر خواهی کردم بابت این که من هم جزء "خاصه خرجی ها" شعر خواندم! و آقا گفتند "البته استثناً!" و سخنرانی را شروع کردند. کوتاه اما شیرین و به یاد ماندنی، سخنرانی در ساعت دوازده نیمه شب!
غزلی که خواندم این بود :
خاموش لب به هجو جهان باز کرده است
این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است
چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان
در این جهان چشم چران باز کرده است
اشکم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم...
طفلک اگرچه دیر زبان باز کرده است
این چاکِ پیرهن که از آن شرم داشتیم
خود لب به پاک بودنمان باز کرده است
من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار
هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است
و آن رباعی گریز پا که از خاطرم پرید:
رسوایی دیگری ست، سرّی ست مرا
بیخوابی خوشتری ست، سرّی ست مرا
دلتنگی دلبری ست در سینه من
با تیغ غمش سری ست، سرّی ست مرا