دکتر اسماعیلی در این یادداشت، به بررسی چرایی شهادت حضرت علی (علیهالسلام) میپردازد. چرا انسان بزرگی چون علی (علیهالسلام) توسط یک مسلمان به شهادت می رسد؟ پاسخ این سؤال را محسن اسماعیلی در تحلیلی از انگیزۀ قاتلان امام علی (علیهالسلام) با تکیه بر آثار شهید مطهری میدهد.
به گزارش دانشجویی و فرهنگی؛ دکتر اسماعیلی در این یادداشت، به بررسی چرایی شهادت حضرت علی (علیهالسلام) میپردازد. چرا انسان بزرگی چون علی (علیهالسلام) توسط یک مسلمان به شهادت می رسد؟ پاسخ این سؤال را محسن اسماعیلی در تحلیلی از انگیزۀ قاتلان امام علی (علیهالسلام) با تکیه بر آثار شهید مطهری میدهد.
متن پیش رو بخشی از کتاب «سیاستنامۀ علوی» اثر «دکتر محسن اسماعیلی» با موضوع مروری بر سیاست و حکومت در نهجالبلاغه است ؛ این کتاب در بهار ۹۴ توسط نشر سدید(انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیهالسلام ) منتشر شد.
علی علیهالسلام و آنچه او را کشت
شهادت امیرمؤمنان، حضرت علیعلیهالسلام از دردناکترین فجایعی است که در تاریخ بشر اتفاق افتاده است. او نه تنها برای شیعیان و مسلمانان، که برای تمام دلهای حقطلب، عدالتخواه و جویای فضایل اخلاقی، اسطورهای دوستداشتنی بوده و هست. برای همین است که همه جانهای پاک، شیفته و سوگوار شهادت مظلومانۀ اوست و هنوز هم این پرسش در برابر قتل ناجوانمردانه او باقی است که چرا؟
بررسی و تحلیل فاجعۀ شهادت حضرت علیعلیهالسلام ، حداقل از دو زاویه قابل انجام است؛ نخست آنکه بپرسیم او را چه کسی و چگونه کشت؟ مقدمات و آثار این حادثه چه بود؟ دیگر آنکه به دنبال یافتن «چرا»یی این اقدام ضدانسانی باشیم. شیوۀ اول همان روش «تاریخ نقلی» است که در جای خود مفید و آموزنده است، اما نباید در آن متوقف ماند. باید به «تاریخ تحلیلی» هم رو آورد و فارغ از اینکه چه کسی مرتکب این فاجعۀ دهشتبار شده است، بررسی کرد که چرا چنین شد. پاسخ به این سؤال دوم است که از تکرار فاجعه جلوگیری میکند و مرگ علیعلیهالسلام را مانند زندگی او برای ابدیت درسآموز و سزاوار اندیشیدن میکند. یکی از بزرگترین و اصیلترین متفکرانی که در این باره اندیشیده است، استاد شهید مرتضی مطهری است و قصد ما در اینجا بازخوانی و مروری گذرا بر یافتههای ایشان است. آن بزرگوار به مناسبت بحث اسلام و نیازهای زمان ضمن توجه به این تفاوت، آن را چنین مطرح کرده و پاسخ میدهد: «یک وقت میگوییم علی را که کشت و یک وقت میگوییم چه کشت؟ اگر بگوییم علی را که کشت؟ البته عبدالرحمن ابن ملجم، و اگر بگوییم علی را چه کشت، باید بگوییم جمود و خشکمغزی و خشکهمقدسی».[۱]
این نکتهای است که به مناسبتهای مختلف در کتابهای گوناگون شهید مطهری مورد توجه و تأکید قرار گرفته است. ایشان جمود فکری را مهمترین تهدید برای جامعه و تفکر اسلامی میداند و بارها نسبت به تکرار آن هشدار داده است. از نظر وی خوارج و قاتلان علیعلیهالسلام تنها مصداقی از این خطر بزرگ هستند؛ نه تنها مصداق آن و بالاتر اینکه نشانههای حیات و حضور روحیۀ خوارج همواره وجود داشته و دارد. استاد مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علیعلیهالسلام مینویسد: «بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یک بحث مذهبی، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است، زیرا امروز چنین مذهبی در جهان وجود ندارد، اما در عین حال بحث دربارۀ خوارج و ماهیت کارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است، زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است، اما روحاً نمرده است؛ روح خارجیگری در پیکر بسیاری از ما حلول کرده است.»!! [۲]
معنای جمود و روح خارجیگری چیست؟ نشانههای آن کدام است؟ نمونههای آن چیست؟ به چه دلیل به این اندازه خطرناک است و همواره باید دربارۀ آن اندیشید؟ و بالأخره راه مبارزه با آن کدام است؟ اینها پرسشهایی است که در ادامه پاسخ آنها را از لابهلای آثار شخصیتی جستوجو میکنیم که به تعبیر امام خمینی(ره) آثار او بدون استثنا خوب و آموزنده است.
روح خارجیگری، انفکاک تعقل از تدین است. از نظر شهید مطهری «باید بگوییم جمود و خشکمغزی و خشکهمقدسی» بود که موجب آفرینش فاجعهای به بزرگی ترور علیعلیهالسلام در محراب عبادت شد و این همان خطری است که همواره جوامع بشری را تهدید میکند. برای درک اهمیت این خطر بزرگ باید در نظر داشت که تعقل و تدین دو بال برای پرواز فرد یا جامعه به سوی خوشبختی و کمال است.
بدیهی است که پرواز با هیچیک از این دو بال، به تنهایی، انجامشدنی نیست. همانگونه که حذف دینورزی از زندگی بشر، به بهانۀ خردمندی خیانت به او و پرتاب انسان به قعر بدبختیهایی است که نمونۀ آن را امروزه در غرب شاهد هستیم، نادیدهگرفتن خردورزی با شعار دینداری هم آثار نکبتباری درپی خواهد داشت. بالاتر اینکه در مقایسۀ آثار شوم ایندو، بدون تردید تمسک به ظواهر دین منهای تفکر و اندیشه، دارای عواقب وحشتناکتری است. در نصوص دینی هم اصالت با عقل و تعقل است و حتی میزان ارزش دینداری افراد با اندازۀ خردورزی آنان سنجیده میشود. آنان که به اسم دین بدیهیات و دادههای عقلی را انکار میکنند، نه تنها خود به گوهر دین دست نیافتهاند، که با ارائۀ چهرهای زشت از بزرگترین نعمت الهی مانع گرایش دلهای پاک به آن میشوند و چه خیانتی بالاتر از این؟! اینان با توقف در ظواهرِ احکام از اهداف دین دور شده و بلکه علیه آنها اقدام میکنند و خوارج جلوۀ بارز چنین مردمانی بودهاند. ابنابیالحدید میگوید: «اگر میخواهید بفهمید که جمود و جهالت چیست، به این نکته توجه کنید که اینها وقتی قرار گذاشتند این کار را بکنند، مخصوصاً شب نوزدهم رمضان را انتخاب کردند. گفتند: ما میخواهیم خدا را عبادت بکنیم و چون میخواهیم امر خیری را انجام بدهیم، پس بهتر این است که این کار را در یکی از شبهای عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم».[۳]
اینچنین است که شهید مطهری جوهرۀ خارجیگری را جداسازی عقل از دین دانسته و هشدار میدهد که «انفکاک تعقل از تدین را که همان روح خارجیگری است»، هنوز هم زنده و خطرناک میبیند. ایشان تصریح میکند «مذهب خارجیگری با اینکه دیری نپایید، اما روحش در تمام قرون و اعصار اسلامی جلوهگر بوده است تا اکنون که عدهای از نویسندگان معاصر و روشنفکر دنیای اسلام نیز طرز تفکر آنان را به صورت مدرن و امروزی درآوردهاند و با فلسفۀ حسی پیوند دادهاند».[۴]
عجیب اینکه از نگاه مطهری حتی مکتب اخباریگری در میان شیعیان هم متأثر از روح خارجیگری است و «این دو جریان خیلی شبیه یکدیگر هستند»![۵]
خالیکردن آموزهها و گرایشهای دینی از بُنمایههای عقلی، گرفتن روح از بدن و میراندن آن است؛ همان کاری که کلیسا کرد و همۀ ادیان و از جمله اسلام، هنوز هم که هنوز است تاوان آن را میپردازند. برای همین است که در قرآن و سایر متون دینی این همه بر تعقل و تدبر پافشاری شده است. دانشمند فرزانۀ دوران ما استاد محمدرضا حکیمی، که خدایش به سلامت دارد، سالها است با طرح نظریۀ «اهداف دین و احکام دین» هشدار داده و میدهد که باید از تحجرگرایی و جمود بر ظواهر احکام و غافلماندن از اهداف تشریع آنها بر حذر بود. گرفتار آمدن در چنین دامی موجب آن میشود که با تحول زمان و نیازهای آن، احکام دینی نه تنها از فلسفۀ تشریع خود دور گردند، که به ضد خود تبدیل شده و بهانهای به دست بدخواهان دهد تا اسلام را متهم به ناکارآمدی و عدم پاسخگویی به نیاز بشر کنند؛ گناهی که بخشودنی نیست.
نشانهها و پیامدهای مذهب خوارج
گفته شد آنچه از نظر استاد مطهری جوهرۀ مذهب خوارج و سبب به شهادت رساندن علیعلیهالسلام بود، انفکاک تعقل از تدین و روحیۀ جمود و خشکمقدسی است. قاتلان علیعلیهالسلام نه تنها انسانهای بیدین نبودند، که از شدت توجه به ظواهرِ دینی حتی مرتکب گناه کبیره را کافر میدانستند و این همان چیزی است که «در مجموع روحیۀ آنها را خطرناک، بلکه وحشتناک کرد».
مطهری در کتاب جاذبه و دافعۀ علیعلیهالسلام با اشاره به این نکته و تأکید بر اینکه خطر نفی خردگرایی به نام دینورزی همچنان باقی است و بارها در تاریخ اسلام تکرار شده است، «ممیزات خوارج» و نشانههای پیدایش روح خارجیگری را چنین بر میشمارد:[۶]
- خوارج روحیهای مبارز و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایدۀ خویش سرسختانه میکوشیدند.
- مردمی عبادتپیشه و متنسّک بودند. شبها را به عبادت میگذراندند و بیمیل به دنیا و زخارف آن بودند.
- مردمی جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمیفهمیدند و بد تفسیر میکردند.
- مردمی تنگنظر و کوتهدید بودند. اسلام و مسلمانی را در چهاردیواری اندیشههای محدود خود محصور کرده و مدعی بودند که همه بد میفهمند و یا اصلاً نمیفهمند و همه جهنمی هستند.
اجتماع این خصوصیات پیامدهای مهمی نیز برای جامعه دارد که دو پیامد اصلی و مهم آن را خود علیعلیهالسلام خطاب به خوارج فرمودهاند: «همانا شما بدترین مردم هستید. شما تیرهایی هستید در دست شیطان که از وجود پلید شما برای زدن نشانۀ خود استفاده میکند و به وسیلۀ شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی میافکند».[۷]
این دو پیامد مهم چیست؟
نخست آنکه به دلیل کنارنهادن تفکر و تحمل، خوارج به وسیلهای در دست صاحبان قدرت تبدیل میشوند. به عبارت دیگر «خطر جهالت اینگونه افراد و جمعیتها بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار میگیرند و سد راه مصالح عالیۀ اسلامی واقع میشوند. همیشه منافقان بیدین، مقدسان احمق را علیه مصالح اسلامی برمیانگیزانند؛ اینها شمشیری میگردند در دست آنها و تیری در کمان آنها».[۸]
حماقت جاهلان متنسّک باعث شد تا از طریق آنان پیروزی حتمی یاران علیعلیهالسلام در جنگ صفین جای خود را به پذیرش آتشبس و حکمیت اجباری دهد، حکمیت نیز منجر به عزل علیعلیهالسلام گردد و سپس ایشان را به گناهِ ناکرده پذیرش حکمیت متهم و بعد هم ترور نمایند.
دومین پیامد خطرناکی که در نهجالبلاغه بر آن تأکید شده است، پیدایش فتنه و گمراهی در میان عوام است. خوارج به دلیل تمسک به شعارهای دینی و عمل به ظواهر احکام، دیگران را فریب میدهند و به همین دلیل مبارزه با آنان سختترین جهاد است. علیعلیهالسلام از روحیۀ خارجیگری به «هاری» که یک بیماری مسری و خطرناک است یاد میکند و میفرماید به دلیل ظاهر فریبندۀ خوارج کسی جز من جرأت درآوردن چشم این فتنه را نداشت.[۹]
به همین دلیل است که شهید مطهری در میان همۀ مشکلات، خوارج را «مشکل اساسی» آن حضرت مینامد،[۱۰] و «این است که علی به عنوان یک افتخار بزرگ برای خود میگوید: این من بودم و تنها من بودم که خطر بزرگی که از ناحیۀ این خشکهمقدسان به اسلام متوجه میشد، درک کردم. پیشانیهای پینه بستۀ اینها و جامههای زاهدمآبانهشان و زبانهای دائمالذکرشان و حتی اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پابگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایی و تقشر و تحجری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگر نه این است که پیغمبر فرمود دو دسته پشت مرا شکستند: عالم لاابالی و جاهل مقدس مآب.»[۱۱]
علیعلیهالسلام و غروب خورشید
مدتها بودکه امیرمؤمنان از سست عنصری و پیمانشکنی دلشکسته بود و میگفت هم شما از من خسته شدهاید و هم من از شما! حالا دیگر چهل سال از هجرت پیامبرگذشته بود و محاسن علی از همیشه سفیدتر و نورانیتر گشته بود. آن سال حال و هوای دیگری داشت. به یتیمان و بینوایان کلمات رمزآلودی دربارۀ وصل و هجران میگفت که دل آنان را میلرزاند. نسبت به فرزندانش هم همینطور! شبها را میان آنان تقسیم کرده و هر شب میهمان یکی از آنها بود. دخترش میگوید، چون شب نوزدهم ماه رمضان رسید پدرم برای افطار به خانۀ ما آمد و ابتدا به نماز ایستاد. من براى افطار او طَبَقى آوردم که دو قرص نان جو با کاسهاى از شیر و مقدارى از نمک در آن بود. چون از نماز فارغ شد، به آن طبق نگریست و گریست و فرمود: اى دختر! براى من در یک طَبَق دو نان خورش حاضِر کردهاى؟! مگر نمىدانى که من از برادر و پسرعموی خود رسول خداصلیاللهعلیهوالهوسلم پیروی مىکنم؟ اى دختر! هـرکـه خـوراک و پوشاک او در دنیا نیکوتر است، ایستادن او در قیامت نزد حقتعالى بیشتر اسـت. اى دخـتـر! در حـلال دنـیا حساب است و در حرام دنیا عذاب. پس گوشهای از زهد حضرت رسـول را یادآوری کرد و فرمود: به خدا سوگند افـطـار نمیکنم تا از این دو خورش، یکى را بردارى؛ پس من کاسۀ شیر را برداشتم و آن حضرت اندکى از نان جو با نمک تناول فرمود و حمد و ثناى الهى به جا آورد و برخاست و دوباره بـه نـمـاز ایسـتـاد و دیگر تا صبح مـشـغـول رکـوع و سـجـود بـود و تـضـرّع و ابـتـهـال بـه درگاه خالق متعال مىنمود.
گاهی هم از خانه بیرون مىرفت و داخل مىشد، به آسمان نگاه مىکرد و مىگفت: «اَللّهُمَّ بارکْ لى فى الْمَوْتِ»؛ خداوندا مرگ را براى من مبارک گردان، بسیار مىگفت: «اِنّا للّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ ر اجـِعـُونَ»[۱۲] و نیز «لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلا بِاللّهِ العَلِىِّ الْعَظیمِ» را تکرار مىکرد و صلوات مىفرستاد و استغفار مىنمود.
گاهی زیرلب زمزمه میکرد: به خدا قسم دروغ نمىگویم و به من هم دروغ نگفتهاند! این همان شـبـى است کـه مـرا وَعـْدۀ شـهادت دادهاند.
زمـانـى کـه فـجـر طـالع شـد و مؤذن نداى نماز داد، حـضـرت آهنگ مسجد کرد، به ابراز احساسات مرغابیان که پر مىزدند و فریاد و صیحه مىکـردنـد، با ملاطفت پاسخ داد. سفارش کرد در رسیدگی به آنان کوتاهی نشود… و آنگاه که قلّاب کمربندش راگرفت، با خود گفت: اى على! کمر خود را براى مرگ ببند، که مرگ تو را ملاقات خـواهـد نـمـود…
بالأخره علی وارد مـسـجـد شد و در تاریکى رکعتى چند نماز خواند، آنگاه بر بام مسجد برآمد و عاشقانه برای آخرین بار بانگ اذان در داد و به زیر آمد و با مهربانی همیشگیاش خفتگان را برای دیدار با خدا بیدارکرد. ابن ملجم نیز در میان آنان بود؛ در حالی که شمشیر مسموم خود را در زیر جامه پنهان کرده بود. چـون به او رسید، فرمود: برخیز!…قـصدى در خاطر دارى که نزدیک است آسمانها از آن فرو ریزد و زمین چاک شود و کوهسارها نگون گردد و اگر بخواهم مىتوانم خبر دهم که در زیر جامه چه دارى!
علی بـه مـحراب رفت و به نماز ایستاد… و شد آنچه شد! صدای به خون نشستۀ آن حضرت را شنیدند که میگفت: «بِسْمِ اللّهِ و بِاللّهِ وَ عَلى مِلَّهِ رَسُولِ اللّهِ فُزْتُ وَرَبِّ الکَعْبَهِ» سـوگـنـد بـه خـداى کـعـبه که رستگار شدم!
در همان لحظه بود که مردم دیدند زمـین به خود میلرزد و دریاهـا بـه خروش آمدهاند، آسمانها دگرگون گـشـت، درهـاى مـسـجـد بـه هـم خورد و نالۀ فرشتگان خدا بلند شد، باد سـیاهـى وزید کـه جهان را تـاریک کرد و جبرئیل در میان آسمان و زمین چنان فریاد زد که همه شنیدند.
او خبر می داد که: به خدا سوگند که ارکان هدایت در هم شکست و نـشـانـههـاى پـرهـیزکـارى از بین رفت، عـروهالوثـقـاى اِلهـى گـسـیخـتـه شـد؛ چرا که پـسـرعموی محمد مصطفى کـشـتـه شـد و على مرتضى شهید شد؛ او را بدبختترین سیهبختان شهید کرد…
«تـَهـَدَّمـَتْ وَاللّهِ اَرْکـانُ الْهـُدى وَانْطَمَسَتْ اَعْلامُ التُّقى وَانْفَصَمَتِ الْعُرْوَهُ الْوُثْقى، قُتِلَ ابـْنُ عـَمِّ الْمـُصـطـَفـى، قـُتـِلَ الْوَصـِىُّ الْمـُجْتَبى، قُتِلَ عَلِىُّ الْمُرْتَضى، قَتَلَهُ اَشْقَى الاَشْقِیاءِ…»[۱۳].
[۱] . مجموعۀ آثار، ج۲۱، ص ۹۲٫
[۲] . همان، ج۱۶، ص ۳۳۳٫
[۳] . همان، ج۲۱، ص۹۳٫
[۴] .همان، ج۱۶، ص ۳۳۳٫
[۵] . همان، ج۲۱، ص ۱۱۱٫
[۶] . همان، ج۱۶، صص ۳۱۶-۳۲٫
[۷] . نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۵٫
[۸] . مجموعه آثار، ج۱۶، ص ۳۲۳٫
[۹] . نهجالبلاغه، خطبه ۹۲٫
[۱۰]. مجموعۀ آثار، ج۱۶، ص ۵۹۸٫
[۱۱]. همان، ج۱۶، ص ۳۲۰٫
[۱۲]. بقره، آیۀ ۱۵۶٫
[۱۳]. شیخ عباس قمی، منتهیالآمال، ج۱، کیفیت شهادت علیعلیهالسلام