دکتر جمشیدی اعتقاد دارد آمریکا در قبال ایران دارای منطق و دو سطح راهبردی است. در اسناد آمریکا در سال 2012 آمریکا، چین و ایران را دو تهدید اصلی برای حفظ نظام لیبرال میداند. آمریکاییها بعد از اتفاق افتادن بیداری اسلامی و حوادث فتنه 88 سعی برآن داشتند تا اتفاقات را از جنس هم نشان دهند. ایشان با طرح مسأله تحریم سعی بر دورنگرا نمودن ایران نمودند.
به گزارش دانشجویی و فرهنگی؛ و به نقل از سدید متن پیش رو بخشی از گفتار «دکتر محمد جمشیدی» در کتاب «هشت گفتار در اقتصاد تحریم» اثر جمعی از اساتید اقتصاد، علوم سیاسی و حقوق با موضوع بررسی ابعاد حقوقی، سیاسی و اقتصادی تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران میباشد ؛ این کتاب به همت نشر سدید(انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادقعلیهالسلام ) در تابستان ۹۴ منتشر شده است.
تحریم یکی از ابزارهای سیاست خارجی آمریکا است. ابزارهای دیگری نیز وجود دارد که طیف آن از دیپلماسی تا جنگ را شامل میشود؛ تحریم در میانه این طیف قرار میگیرد. برخی از اقدامات ایالات متحده علیه ایران شامل موارد زیر است: دیپلماسی، اقدامات خرابکارانه، جاسوسی، ترور دانشمندان، انواع تحریم، تهدید نظامی، اقدام نظامی محدود. در این میان تحریم یکی از ابزارهای تهدید محسوب میشود.
سوال اصلی اینجاست که چرا دولت آمریکا چنین حجمی از تحریم را علیه ایران وضع نموده و از سایر ابزارها مانند دیپلماسی استفاده نکرده است؟ قابل بحث است که دولت اوباما، با جمهوری اسلامی مبتنی بر دیپلماسی فریب رفتار کرده است. جواب این سوال در گرو درک آمریکاییها از شرایط خودشان، منطقه و ایران است. در حقیقت این محصول تفکر استراتژیک آمریکا است. عقیدۀ اوباما حتی قبل از ریاست جمهوری این بوده که تنها گزینهای که علیه ایران جواب میدهد، اعمال تحریم است. تحریم در چارچوب دیپلماسی اجبار قرار میگیرد و اوباما نیز به دیپلماسی با پشتوانۀ فشار در سخنرانیهای خود اشاره میکند.
دولتهای آمریکا همواره ایران را تهدید میدانستهاند و از این منظر تفاوتی میان اوباما و بوش نیست. در این یادداشت فرض بر این است که برای دولت اوباما، تحریم گزینۀ اصلی بوده است. برای بررسی تحریم، شما میتوانید انسان عقلایی را فرض بگیرید که سود و زیان خود را محاسبه میکند و بر اساس آن تصمیم میگیرد که چه گزینهای را اعمال نماید. لذا باید نوع نگاه آمریکا را فهم کرد. در دولت اوباما مدل محاسبات راهبردی وجود داشته که در دو سطح قابل بررسی است: سطح راهبردی –یعنی منطقهای و بینالمللی- و سطح داخلی ایران. این مدل موجب انتخاب گزینه تحریم توسط دولتمردان آمریکایی شدهاست.
نخستین مسأله در سطح راهبردی به وضعیت منطقه خاورمیانه بهویژه پس از بیداری اسلامی بازمیگردد. در حقیقت این حادثه فارغ از اینکه آیا آمریکا توانسته بر آن اثر بگذارد یا خیر، آثاری واقعی بر خاورمیانه گذاشته و آمریکا از آن درک مشخصی دارد؛ آنها این امر را یک بیداری میدانند ولو آن را بیداری عربی بنامند. مهمترین کلیدواژه ایشان برای این امر «عدم اطمینان» است.
ایالات متحده علاوه بر آنکه از پیشبینی انقلاب در کشورهای خارمیانه عاجز ماند، از درک تسری و عمق این حوادث نیز ناکام بود. در این میان جمهوری اسلامی با گفتمانی سه مرحلهای که توسط مقام معظم رهبری مطرح شد، آمریکا در برابر خود دید. واشنگتن در پی تضعیف این گفتمان در سطح منطقه بوده است؛ از این رو هر یک از طرفین درصدد به چالش کشیدن قدرت نرم یکدیگر بودند.
اولین مسألۀ تأثیرگذار بر درک آمریکاییها از مسألۀ نقش جدی مردم در تحولات است. سیستم اطلاعات آمریکا بعد از عجز پیشبینی در تحولات تونس و انقلاب مصر، توبیخ شد.
دومین ویژگی، عدم اطمینان است؛ این امر به معنی این است که پیشبینیپذیری جهتگیری تحولات با مشکلات مواجه میشود. اوباما طی سخنان خود میگوید:«ما هر موضعی میگیریم، کشورهای مختلف منطقه و مردم منطقه علیه ما موضع میگیرند و دشنام میدهند».
سومین ویژگی بیداری اسلامی، تأثیرگذاری بر سیاست آمریکا در قبال ایران است. تا قبل از این اتفاقات سیاست نظامی آمریکا مبتنی بر یک آرایش نظامی متعارف بود؛ کمک به متحدین، فروش تسلیحات، افزایش امنیت اسرائیل و غیره که همه این اقدامات با محوریت تهدید ایران بود، اما با وقوع تحولات، مردم تهدید اصلی برای آمریکا شدند. این امر مسألۀ جدیدی ایجاد نمود و مهمترین نتیجۀ آن این است که جنگ در خاورمیانه جهتگیریهای ضدآمریکایی بیشتری را بهدنبال خواهد داشت.
چهارمین ویژگی، چالش گفتمانی است که توسط جمهوری اسلامی و مقام معظم رهبری بر ضد آمریکا در مورد تحولات منطقه مطرح شد. نکتهای که معظمله در این رابطه فرمودند: «این انقلابها اسلامی هستند، جهتگیری ضدآمریکایی و ضدصهیونیستی دارند، به سمت اروپا حرکت میکنند».
در واقع امر آمریکا در منطقه به جای ایجاد امنیت به دنبال مدیریت ناامنی است؛ لذا بیداری اسلامی یک فضای راهبردی جدید در سطوح واقعی و گفتمانی برای آمریکا ایجاد نمود. این امر پیام را برای آمریکا مخابره مینمود که خاورمیانه دیگر مانند گذشته قابل مدیریت نیست.
ادراک اشتباه آمریکا نسبت به مسائل منطقه در قبال سیاستهای ایشان در برابر ایران نیز تأثیرگذار بود:
- تلاش آمریکا در پی این بود تا ایران را دورنگرا نماید. در حقیقت آنها بهدنبال اجرای چیزی مانند بهار عربی در داخل ایران بودند که در فتنۀ فعالیتها و اقداماتی انجام دادند اما نتوانستند آن را به سرانجام برسانند.
- تخریب وجهۀ منطقهای ایران با تبلیغات و تمرکز برای تروریست نشان دادن سپاه قدس ایران با مسائلی مانند ترور سفیر عربستان در آمریکا
الزام راهبردی دیگری که آمریکا در اسناد استراتژی خود نیز به آن اشاره نموده است، چرخش به سمت آسیا است. اما تحولات خاورمیانه، جنگهای منطقه، امنیت اسرائیل و بیداری اسلامی توان پرداختن به این مساله را از آمریکا گرفت. مسالهای منافع آمریکا را تضمین مینماید این است که قدرت ایشان از جنس اقتصادی باقی بماند. چالش قدرتهای جدید برای آمریکا از حیث اقتصادی است. در گذشته کشورهایی که دارای ارتش نیرومندی بودند خود را به عنوان قدرت جهانی معرفی مینمودند، اما الان اینگونه نیست. در دورۀ کنونی کشورها بدون قدرت نظامی و تنها با قدرت اقتصادی میتوانند خود را ثابت نمایند.
در دنیا دو منطقۀ استراتژیک برای آمریکا وجود دارد: دریای جنوبی چین و خلیج فارس. آمریکا در پی آن است تا قدرت و اعمال قدرت را از جنس دریایی نشان بدهد و لذا دو تنگۀ هرمز و مالاکا اهمیتی راهبردی مییابند. اکثر تجارتهای اصلی بینالمللی از طریق این دو آبراه صورت میگیرد. پس نظام لیبرال دو خطر را در برابر خود میبیند: چین و ایران. طبق اسناد رسمی آمریکا در سال 2012 چین و ایران دو تهدید اصلی برای حفظ نظان لیبرال هستند.
پس آمریکا برای اعمال قدرت و نفوذ خود در خاورمیانه باید از اینکه ایران تبدیل به قدرتی بزرگ شود جلوگیری نماید. مهارنمودن و درونگرا کردن استراتژی است که آمریکا در نقاط استراتژیک جهانی برای خود مطرح نموده است.
در مقاطع مختلف آمریکاییها خود اقرار به افزایش نفوذ قدرت ایران در سطح منطقه نمودهاند. لذا در پی اجرای طرح دیگری که همان دیپلماسی فریب است، برآمدند. لذا ایجاد و حفظ وحدت و اجماع بینالمللی علیه ایران به مهمترین دستور کار دولت اوباما تبدیل شده است.
جریان فتنۀ 88 منجر به امیدواری آمریکاییها به فضای داخلی ایران شد. در حقیقت با طرح مسألۀ تحریم، آمریکا بهدنبال فشار کارآمد بر حکومت بود.
آمریکا در مورد ایران دارای دو تحلیل است: تهران بازیگری عقلانی است و بر اساس نفع و ضرر بازی میکند، دیگر اینکه برنامه و ارادۀ سیاسی برای ساخت سلاح هستهای ندارد. این درک آمریکا از جامعۀ ایران و حکومت، بهترین راه برای مقابله با ایران را ایجاد شکاف بین حکومت و جامعه از طریق فشارهای اجتماعی میداند. تحریم بهترین وسیله برای ایجاد چنین شکافی است. این مطلب در اسناد رسمی آمریکاییها آمده است.
تحریم در دو حالت جواب میدهد: نخست هنگامی که بحث تحریم مطرح میشود و موجب ترس کشور مقابل و دادن امتیاز میشود و دوم هنگامی است که در آخر مسیر و فضای برداشتن تحریمها قرار گرفتهاید؛ میگویید اگر این کار انجام بشود، تحریم را برمیداریم. در میان این دو نقطه کشورها تغییر رفتاری نمیدهند چون انگیزهای وجود ندارد. آمریکا هیچگاه ناگهانی تحریم علیه ایران اعمال نکرده است، چرا که این کار موجب برهم خوردن اقتصاد جهانی میشود.
کار و فعالیت دیگری که آمریکا همزمان انجام داد، فرآیند مذاکرات بود. در حقیقت آمریکا هیچگاه بهدنبال مذاکره با ایران نبوده است بلکه تنها در پی خریدن زمان و عقب انداختن توان و دسترسی ایران به سلاح هستهای بوده است. در حقیقت آمریکا بهدنبال وارد کردن متغیرهایی در فضای مذاکرات بود تا بدون برهمخوردن فضای مذاکره بر فشارهای خود نیز اضافه کند. اتفاقی که در کاهش خرید نفت از ایران افتاد از این جنس بود.