برای خرید مجموعه کتب «نغمههای سرخ» (7جلدی) به لینک زیر مراجعه نمایید:
فروشگاه اینترنتی انتشارات دانشگاه امام صادق علیهالسلام
برگی از دفتر خاطرات
روحالله سوزنگر
سابقة آشنایی من با روحاله برمیگرده به سال 59 که عضو بسیج نوجوانان شدیم. اون روزها به خصوص، بچههای مساجد نزدیک به هم، زود همدیگر رو پیدا و جذب میکردند. همین که فهمیدم از بچههای مسجد نجفیه است، زودتر از اون چه فکر میکردم با هم رفیق شدیم. موضوعی مثل انفجار کپسولهای گاز روبروی مسجد و شهادت تعدادی از نوجوانان مسجد، خودش بهانهای شد برای اصطلاحاً بولد شدن و مطرح شدن بیشتر مسجد نجفیه و بچههاش. در نظر من، بین بچههای سابق بسیج و مسجد (که تقسیم میشدند به یدی و فکری)، روحاله جزء نیروهای فکری بشمار میاومد. خوشبرخوردی، گرمی و صمیمیت و خوشمشربی از ویژگیهای پررنگ روحاله بود. تم بسیار جذاب صورت و چشمان درشتش وقتی با طرز بیان خاص حرف سین در هم میآمیخت، ضربآهنگی را در گوش و چشم منِ بیننده تولید میکرد که هنوز هم به دنبالشم ! زیبا، دلفریب، موزون و جذاب.
سال 68 و پس از اعلام قبولیام در دانشگاه امام صادق علیهالسلام، برای مشورت و انتخاب یکی از دو گزینة تحصیل در دانشگاه سراسری رشتة علوم اجتماعی (اون هم با رتبة خیلی خوب) و یا تحصیل در دانشگاه امام صادق علیهالسلام به ایشون مراجعه کردم؛ چرا که ورودی 65 دانشگاه بود و با تیزبینیای که ازش سراغ داشتم، مطمئن بودم کمک فکری خوبیه. بدجور دودل ومردد بودم و در این وانفسای تردید، نظرات و جزءنگری دقیقش راهگشای من شد. طوری که حتی زودتر از وقت مقتضی از دانشگاه علامه انصراف دادم و ادامه تحصیل در دانشگاه امام صادق علیهالسلام رو برگزیدم.
اونجا اما این روحاله بود که دست ما را گرفت و تاتی تاتی با ما راه اومد و به راه آورد! وجود اندیشهها و مسلکها و خط و خطوط سیاسی، با اختلافهای شدید و در تقابل هم که برخی روحانیون و برخی نظامیان را مقصر در نتیجه جنگ میدانستند و افراد وابسته به برخی نهادهای امنیتی که شبانه و به خصوص موقع انتخابات مجلسِ پیش رو، شبنامههای 99 نفر را از زیر در اتاقها داخل مینداختند، در اون بازة زمانی، هر روز و هر شب تلاطم و زلزلهای ویرانکننده ایجاد میکرد که وقتی به ما میخورد، ما هم میخوردیم به ستون محکمی مثل بنیان مرصوص که اسمش روحاله بود.
باور کنید پناهمان بود. من بچة چشم و گوش بستة فقیر زبونبستة هیچی ندون! سر تا پا پاستوریزة تئوریزه، چه میدونستم و از کجا خبر داشتم که اون موقع که ما روی خاکریزهای فاو و شلمچه و امالرصاص در حال جنگ بودهایم، یک مشت فرصتطلب و نون به نرخ روز خور که جهادشان را فقط و فقط در گره کردن مشت در نماز جمعهها میدونستند و به همت ما، شعار بلند جنگ جنگ تا پیروزی سر میدادند، الآن هم در ادامة همان مسیر، نامه و شبنامه پراکنی و دغلبازی میکنند.
ببینید! هر بار یک نامه؛ و هر نامه یک بمباران فکری وسیعتر از آتش تهیة عراق در کربلای چهار، موقع عقبنشینی!! نامة بازرگان به امام؛ نامة مؤتلفه به امام؛ نامة محسن رضایی به امام؛ نامة امام به منتظری؛ نامه و اسامی 99 نفر و...و... و... گفتم که هر کدام از اینها تلاطم روحی بود که ساحل آرام و نجاتمان روحاله بود.
من در برههای از دوران دانشگاه از وجود این همه تضادها و تقابلها سردرگم که نه سرسام گرفتم!!
روحالله به تمام معنا کمک فکری میداد، وقت میگذاشت و باحوصله تاریخچههای افراد و افکار و خط و خطوط را ترسیم میکرد و البته خیلی هم میشنید و بدون تحمیل نظر و رأی، راهنمایی میکرد و آمار خط مقابل و آگاهان خط مقابل را هم میداد. تا بتوانیم افراد طرف مقابل را هم ببینیم و بشنویم.
البته ما در آن برهه، شاید ۵ نفر دزفولی بیشتر نبودیم. در برههای هم روحالله، مسئول گزینش قبولیهای استان خوزستان بود که کمی بعدتر من و سید ابراهیم غفاری را جایگزین خود کرد.
جو صمیمی که بین ما بود منجر به این شد که شبهای رمضان پس از افطار دور هم جمع میشدیم و دعای افتتاح میخواندیم و بعدها حتی در دزفول ادامه میدادیم با همین دورهمی ختم قران راه انداختیم همین دور همی باعث شد صندوق قرضالحسنه ای بین خودمان راهاندازی کنیم .
همین دورهمی باعث شد دزفولیهای قدیمیتر دانشگاه همچون دکتر جمالزاده که بعدها رییس دانشکده سیاسی شد و عبدالرحمان مؤذن و دکتر لطیفی و دیگر دزفولیها را جمع کنیم و دزفولیهای مقیم را دور هم داشته باشیم .
همین دور همی باعث شد برنامه دید و بازدید با برخی خانوادههای شهدا داشته باشیم،کوه، تفریح،سفر زیارتی مشهد و سفر پشت سد دز داشته باشیم.
روحالله چون خودش درگیر شدید درس و ... بود اما مشوق بسیار شدید من بود که عضو شورای مرکزی بسیج دانشگاه بشوم .
روحالله، در پشت پرده و صحنه کمک فکری و پتانسیل عجیب و قوی بود برای من در زمان تدوین اساسنامه تشکیل بسیج دانشجویی کشوری.
روحالله در گزینش بچههای دزفول و خوزستان در دانشگاه، نظرات بسیار جذاب و دقیق میداد که این بچههای نقاط محروم ایمانشان صافتر از بقیه است.
روحالله در تشکل دزفولیهای دانشگاه وقت میگذاشت دلسوزی میکرد هزینه میکرد و هوای بچهها را خیلی داشت.
تقریباً پایان هفته برنامه کوه و تفریح داشتیم.
هفتهای نبود که نماز جمعه نرویم. روحالله بسیار بسیار دقیق و منظم بود.
ساعت را میتوانستی از برخی برنامههایش تنظیم کنی.
یادم نمی رود، آن زمان، امکانات ارتباطی تلفن و ...اینچنینی نبود و ته راه رو هر خوابگاه یک گوشی تلفن یک طرفه بود برای زنگ خوردن و تو میبایستی برای زنگ زدن به داخل محوطه دانشگاه میرفتی و از باجههای سکهای یک و دو تومانی!!! استفاده می کردی، روحالله اما عادت داشت و قرار داشت هر شنبه رأس ساعت ۵ بعدازظهر!/ تاکید میکنم حتماً بپرسید از خانوادهاش که اطمینان یابید/ رأس ساعت ۵ پای تلفن میماند. خانوادهاش رأس ساعت زنگ میزدند. خبر سلامتیاش را میداد و احوالپرسی میکرد و خلاص.
روحالله بازی و ورزشش سر ساعت شروع و سر ساعت تمام میشد.
روحالله مباحثهی روزمرهاش که در دانشگاه عرف بود آن تایم بود.
روحالله بسیاری از اشعار ابن عقیل را حفظ بود.
روحالله آن قدر مقید به نماز اول وقت و به جماعت بود که برایم الگو بود.
روحالله آن قدر مقید به اخلاقیات بود که همیشه. اطمینان داشتم حواسش به غیبت کردنهای من!! هست و تذکر میدهد و با خندههای شیرینش مانع میشود.
روحالله بدون تظاهر و ریا اخلاقیات را رعایت میکرد.
روحالله خیلی مهربان بود.
روحالله روحالله بود.
خاطره از برادر عزیز و بزرگوار حاج علیرضا گلیم باف
دانلود کتاب نغمههای سرخ 1 (بخش شهید سوزنگر)
دانلود کتاب نغمههای سرخ 2 (بخش شهید سوزنگر)
برای خرید مجموعه کتب «نغمههای سرخ» (7جلدی) به لینک زیر مراجعه نمایید:
فروشگاه اینترنتی انتشارات دانشگاه امام صادق علیهالسلام